حال و روزه خوبی نداشتم معمولا بعد از چند شب متوالی پشت سره هم کار کردن حسابی خسته میشم و دوست ندارم کسیو ملاقات کنم . یهو زنگ خونه به صدا در اومد حس و حال باز کردن در رو نداشتم اصلا ، ولی انگار ول کن نبود طرف ، خلاصه به هر زحمتی بود درو باز کردم دیدم میترا امونه برام اش نذری آورده بود گفت مدتیه نیستی و اینبار به بهانه اش نذری اومدم حالی هم ازت بپرسم . خلاصه دعوتش کردم خونه و برای ساعتی پیشم موند.
امروز به دلیل ناموس کشی و کشتن یک دختر توسط دوست پسرش در ترکیه چالش عکس سیاه و سفید راه افتاده . ،گاهی يه چالش ساده ولی عمیق و بزرگ و دردناک میتونه پرتت كنه به نا شناختهترين جای ذهنت.جايی كه آرامگاه صدها اتفاق افتاده شده برای هزار زن و دختر مظلوم توی دنیاست که یاخاطراتشان رو خوندیم یا شنیدیم و باهاشون درد کشیدیم . خاطراتی كه بدون هياهو، يادآور روزهایی هستن براي بيدار شدن، فقط يه تلنگر كوچيك میتونه دوباره اتش زیر خاکستر ه ظلمی که به آنها روا شده را روشن
درباره این سایت